بیوگرافی احمد روستا

بیوگرافی احمد روستا (پدر علم بازاریابی ایران)

خواندن این مطلب 6 دقیقه زمان میبرد

بروز‌رسانی‌شده در تاریخ 1403/03/29

اگر از علاقه‌مندان به حوزه بازاریابی باشید حتما نام استاد احمد روستا را شنیده‌اید. در این مطلب قصد داریم داستان زندگی تحصیلی و کاری این استاد فقید را از زبان خودشان بخوانیم.

متاسفانه جامعه دانشگاهی و کسب‌وکاری ایران، دکتر احمد روستا را در تاریخ ۲۰ آذر ۱۴۰۰ از دست داد و این استاد بزرگ از خود خدمات و تألیفات زیادی را به جای گذاشت و آسمانی شد. روحش شاد و راهش ادامه دار ❤️

تولد و محل زندگی احمد روستا

من احمد روستا متولد ۱۷ فروردین ۱۳۲۷ و اصالتاً یزدی هستم. من تا ششم دبستان یعنی ۱۳ سالگی در مدرسه انوشیروان عادل یزد درس میخوندم. بعد از اون به دلیل اینکه پدر من در تهران کسب‌وکار داشتن با خانواده آمدیم تهران و از سال ۱۳۳۸ تا به حال من در تهران هستم.

نقش پدر و مادر

چیزی که تو زندگی همیشه برای من خاطره‌ست دو درس بزرگ بود. من درس دانش را از مرحوم مادرم به یادگار دارم. ایشون چون خودش دبیر بود دست من رو می‌گرفت و از الفبای فارسی سعی می‌کرد که من خوش خط باشم و خط خوش را با اون توجه و دقتی که مادر داشت از او دارم و می‌تونم این رو بگم که نه تنها خط بلکه آنچه من امروز در زمینه علمی فرا گرفتم، بدون شک پایه و اساسش مادر بود.

در کنارش درس کسب‌وکار بازار و بازاریابی را از مرحوم پدر دارم. ایشون یه بازرگان بود و اولین خاطرات من در مورد بازار در ۱۱-۱۲ سالگی و در فروشگاه پدرم رقم خورد. اونجا می‌دیدم که چقدر قشنگه وقتی مردم وارد یه فروشگاه میشن با لبخند از اونجا برن و اونجا به شکل تجربی بازاریابی و مشتری مداری رو درک کردم و حس قشنگ را می‌تونستم بفهمم وقتی مشتری خرید خوب انجام داده احساس رضایت داره و شادی براش به وجود اومده این چیزی بود که از همون موقع برای من جالب بود.

همیشه به این فکر می‌کردم که چیکار میشه کرد مردم وقتی به فروشگاه میان با روی خوش از اونجا برن با دل شاد برن و به هر حال افرادی میومدن یه عده نسیه می‌خواستن یه عده نقدی بودن یه عده زیاد می‌خریدن یه عده کم می‌خریدن این ارتباط و داد و ستد و مغازه داری پایش از همون جا بود.

در نتیجه اگر امروز من از حوزه علمیم صحبت می‌کنم، واقعا نقش مادر و اگر از حوزه حرفه‌ایم صحبت می‌کنم، نقش پدر هست.

زندگی و تحصیل در تهران

دوران دبیرستان من در مدرسه هدف طی شد و دیپلم را از مدرسه دارالفنون گرفتم. بعدش در کنکور شرکت کردم و اولین رشته‌ای که مدنظر داشتم مدیریت بود. اون موقع مهم‌ترین مرکز مدیریت ایران مدرسه عالی بازرگانی بود. واقعاً الفبای مدیریت رو من یاد گرفتم. در دوران تحصیل یعنی تا دوره لیسانس فقط درس میخوندم.

خاطرات تابستان

اون روزها رسم بود که ایام تابستان هر سال یک حرفه‌ای رو باید یاد می‌گرفتیم. مهارت‌هایی مثل خیاطی، مکانیکی، کار در کارخانه نساجی، کمک‌های اولیه، تزریقاتی و… و دلیل پدر و مادر هم این بود که بچه‌ها مهارت‌های مختلف یاد بگیرن و سرانجام ببینن علاقه‌شون و قابلیت‌هاشون چیه و بعد خودشون با کمک دیگران بتونن بگن آقا مسیر آینده من چی باید باشه.

واقعاً باید یاد بگیریم مثل گذشته بچه‌ها رو چند تخصصی بار بیاریم و سرانجام خودشون ببینن چی بیشتر علاقه دارن و با راهنمایی بزرگ‌ترها مسیر زندگی خودشون رو درست انتخاب کنن. الان وقتی فکر می‌کنم می‌بینم همین رسم چقدر در اینکه با مردم و با حرف‌های گوناگون آشنا بشم چقدر نقش داشت.

ورود به تحصیلات دانشگاهی

ahmadroosta

وارد مدرسه عالی بازرگانی شدم و بسیار دوران قشنگی بود به دلیل اینکه اولین بار با علم مدیریت و با مطالب مختلفی که تا به حال شناختی نداشتم آشنا می‌شدم.

اونجا یواش یواش جرقه زده ‌شد که خوب بالاخره آینده ما باید یک فعالیتی بکنیم و در هر فعالیتی قطعاً مدیریت لازمه. امروز شما می‌بینید خیلیا هستن در انواع رشته‌ها تحصیل کردن اما وقتی می‌خواهند کسب‌وکار راه بندازند در مدیریتش مشکل دارند. دانش مدیریت چگونگی ارتباط با آدم‌ها و منابع انسانی، بازاریابی و داد و ستد، خرید کردن عوامل مالی، حسابداری و… را یاد میده.

دوران سربازی

بعد از اینکه دوره لیسانسم تموم شد به دوره سربازی باید می‌رفتم. اون موقع‌ها ما افسر وظیفه بودیم. من در وزارت تعاون و اداره تعاون قزوین این دوره رو گذروندم. اینجا دیگه مسئله دانشگاه نبود مسئله ارتباط با مردم بود. در این دوره فرصتی پیدا شد تا مطالعه کنم و زبان انگلیسی را تا اندازه‌ای بهبود ببخشم و مطالب روز رو یاد بگیرم و خودم را آماده کنم برای ادامه تحصیل. هدفم این بود که تحصیلم را خارج از کشور ادام بدم.

ازدواج و تحصیل در خارج از کشور

بعد از دوران سربازی درست تقریبا سه روز قبل از اینکه من برای ادامه تحصیل به انگلستان برم ازدواج کردم و با همسرم از صفر در انگلستان زندگیمونو آغاز کردیم. در انگلستان من دوره فوق لیسانس و دکترام رو در دانشگاه بردفورد انگلستان گذروندم. این دوران یکی از خاطره‌انگیزترین دوران برای من بود.

 اونجا ما به معنای واقعی دانشجو بودیم. من یادم نمیره انقدر علاقه داشتم به کار تحقیقم که گاهی اوقات از ساعت هشت و نیم صبح تا ۸ بعد از ظهر مشغولش بودم. کسی ما رو وادار نمی‌کرد که درس بخونیم خودمون می‌خواستیم و هر جایی که می‌دیدم کلاس مفیدی هست خودم داوطلبانه می‌رفتم.

در اون دوران بسیار نکات ریزی را از اساتیدم، همکلاسی‌هام، مردم و مدیران شرکت‌های مختلف انگلیسی یاد گرفتم دلیلشم عنوان جالب رساله‌ام بود. من داشتم روی علل و عوامل ورشکستگی سازمان‌ها کار میکردم و نزدیک به ۲۰۰۰ شرکت رو بررسی کردم و با صاحبان و مدیران اصلیشون مصاحبه حضوری داشتم. یکی از همون شرکت‌ها رولز رویس بود که وقتی من اونجا می‌رفتم با اینکه یه جوان دانشجو بودم واقعاً کمک می‌کردن و دنیایی مطلب رو یاد گرفتم.

احمد روستا

رسیدیم به مقطع دکترا که همزمان شد با انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷. من دکترا رو در دانشگاه برادفورد انگلستان گرفتم و سه ماه بعد از اون به تهران برگشتم.

دو تا از فرزندان من متولد انگلیس در همان ایام دانشجویی و زندگی دانشگاهی و همسر من در همونجا تحصیل می‌کرد و واقعاً تمام لحظات تحصیل در اونجا برای من خاطره بود.

برگشت به ایران و شروع دوران تدریس

زمانی که به ایران برگشتم سال اول انقلاب بود و من در مدرسه عالی بازرگانی اولین دوران تدریس رو شروع کردم. اولین روزی که میخواستم تدریس کنم با صحنه عجیبی روبرو شدم که هیچکس آماده نبود اصلا درس به نام بازاریابی را تدریس کنه. چون نوع نگاهی که مسئولین داشتن این بود که بازاریابی یعنی تبلیغات و تبلیغاتی که اصلا با نظام جمهوری اسلامی هماهنگی نداشت. در نتیجه بازاریابی اصلا جذاب نبود و کسی جرئت نمی‌کرد واردش بشه.

اما من با انگیزه‌ای و بضاعت علمی که داشتم اعلام آمادگی کردم که برم سر کلاس. کلاس‌های ما از اقشار سیاسی مختلفی حضور داشتن و من هر صحبتی از بازار و بازاریابی می‌کردم به یکی برمی‌خورد و انتظار اونها این بود که حرفی زده بشه که برای اونا واقعاً جالب باشه و با گرایشات سیاسی اونها نزدیک باشه.

خب من به عنوان یک مدرس قرار نبود که برای دلخوشی اونا حرف بزنن من باید علم رو انتقال می‌دادم و این کار رو با خلاقیت خودم ادامه دادم.

داستان تا جایی پیش رفت که من به موقع بزرگ‌ترین مرکز آموزش مدیریت ایران یعنی سازمان مدیریت صنعتی دعوت به کار شدم و سمینارهای ماهیانه و کلاس‌های پرجمعیت من در ایران پیچید و با خلاقیت‌هایی که داشتم، مدل‌هایی رو تعریف کردم که باعث شد نام پدر علم بازاریابی رو به من بدن.

انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها

رسیدیم به انقلاب فرهنگی و دانشگاه‌ها بسته شد. من به دلیل اینکه شیوه نوینی در بازاریابی مطرح کردم تنها استاد جوانی بودم که به عنوان عضوی از سازمان صنایع ملی کشور انتخاب شد. آن دوران عالی‌ترین فرصت بود برای پیوند علم و عمل بود و اونجا هر چیزی که از مدیریت شنیده بودم رو در عمل میتونستم ببینم چگونه میشه پیوند زد.

بعد از اینکه مجدداً دانشگاه باز شد من به طرف تدریس، تحقیق و مشاوره برگشتم و اولین شرکت بازاریابی ایران را در همون زمان تاسیس کردم به نام شرکت راستابین.

یکی از اقدامات غیر دانشگاهی که با جمعی از اساتید کردیم این بود که سه چهار تا محصول نوشیدنی را برای اولین بار در ایران تولید کردیم اما متاسفانه هیچ وقت به ما اجازه داده نشد این را وارد بازار کنیم. بعد از آن متوجه شدم که اصلا برای کار تولید نیستم و مجدداً برگشتم دانشگاه و شروع به تدریس، تحقیق، مشاوره و همایش گذاشتن کردم.

خب به انتهای داستان زندگی تحصیلی و کاری استاد احمد روستا رسیدیم. به عنوان جمع‌بندی بهتر است که یک توصیه ارزشمند از این استاد فقید را با هم بخوانیم:

سخن آخر از زبان استاد احمد روستا

واقعاً لذتی از این بیشتر نیست که آدم ببینه نقشی در جامعه داشته و آثارشو درجامعه ببینه. توصیه می‌کنم تا هستید اثرگذار باشید.

احمد روستا - اثر گذار باش

اگر دوست دارید با بهترین‌های حوزه وب هم آشنا شوید، سری به مقالات «ژان بقوسیان» – «عادل طالبی» – «پیام بهرام پور» بزنید.

5/5 - (1 امتیاز)
اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *