رنه سینانی

بیوگرافی کامل رنه سینانی از زبان خودش

خواندن این مطلب 13 دقیقه زمان میبرد

بروز‌رسانی‌شده در تاریخ 1401/03/26

منبع مقاله: مصاحبه استودیوگرافی با رنه سینانی | داستان رنه را از زبان خودش بخوانید.

سلام رنه سینایی هستم یه خواهر کوچیکتر از خودم دارم و کلا در خانواده ۴ نفره هستیم. اصالتآ ارمنی هستیم و معنی رنه: از ریشه کلمه رنسانس می‌آید که در زبان فرانسوی یعنی نوسازی یا تولدی مجدد!

وقتی من متولد شدم پدرم کارآفرین خیلی موفقی بوده تا اینکه یکسری مشکلات کاری پیش میاد کلآ ورشکسته میشه و کارش رو از دست میده، از همون دورانی که من یادم می‌اومد، برام جالب بود که زندگی با پول قدر راحت میشه چون من خوشبختانه توی برهه‌ای به دنیا اومدم که پول زیاد بود و تونستم یک مقایسه داشته باشم بین زمانی که پول هست و زمانی که پول نیست! بین این دو تا می‌تونستم مقایسه خیلی خوبی داشته باشم از آن زمان که کلی اسباب بازی‌های جدیدی می‌تونستم بخرم تا زمانی که حتی پول مدرسه و خرج روزانه‌ام را به سختی می‌تونستم داشته باشم.

در 16 سالگی به درآمدزایی فکر کردم …

حس کردم که دیگه وقتشه منم دست به کار شم و از ۱۶ سالگی کم کم برای خودم درآمدزایی رو شروع کردم؛ اوایل چون دوستان و آشنایان زیادی داشتم و خیلی شخصیت درون گرایی دارم، سعی می‌کردم فرصت‌هایی رو پیدا کنم که بتونم با کارها و مهارت‌هایی که دارم یک منبع درامدزایی داشته باشم. خب اون موقع‌ها من یک کامپیوتر داشتم حالا خوشبختانه پدرم خیلی به حوزه تکنولوژی علاقمنده و همیشه سعی می‌کرد در خونه کامپیوتر داشته باشیم (کمتر کسی اون موقع کامپیوتر داشت).

از همون دوران به شدت عاشق کامپیوتر شده بودم و میرفتم بازی‌های مختلف رو پیدا می‌کردم، بعد به نحوه کرک کردن بازی علاقه‌مند شدم. یادمه در دوران مدرسه یه ویروسی نوشته بودم که وقتی به بچه‌ها می‌دادم سیستم‌شون دیگه روشن نمی‌شد. درسته یه کار منفی بود اما من از درون خیلی خوشحال بودم به خاطر اینکه یه مزیتی انگار دارم و می‌تونم یکسری کارها با کامپیوتر انجام بدم.

کم کم به فکر درآمد بودم چون واقعا وضعیت اقتصادی وخیم بود درحدی که برای اینکه پول کرایه تاکسی رو ندم پیاده به خونه برمیگشتم. (حدودا 2 ساعت پیاده رویی)

اولین درآمدها …

خلاصه یه وب‌سایتی پیدا کردم که بازی‌های موبایل برای دانلود قرار میداد، تو سایت ایمیلی براشون زدم که آقا کسی رو نمی‌خواید کمک تون کنه؟ جواب داد گفت بلدی اینکار رو انجام بدی؟ گفتم آره ولی در واقعیت هیچی نمیدونستم. فقط حس می‌کردم که می‌تونم از پسش بربیام. بعد گفت روزانه این اینکار رو برام انجام بده. بعد گفتم اولین کار رو شما راهنمایی کنید که چجوری انجامش بدم؟ گفت میری این بازی‌ها رو اینجوری برمیداری متن معرفی بازی رو می‌نویسی، بعد عکسش رو پیدا میکنی به ما میدی و ما هم روی سایت میزاریم. (گفتم چقدر عالی)

یادم میاد اون موقع که مثلا بچه‌ها روزی دو هزار تومان پول توجیبی می‌گرفتند، من از طریق این سایت روزی ۸ هزار درآمدزایی داشتم و حس خیلی خوبی گرفته بودم. این حس خوشحالی زیاد ادامه نداشت تا اینکه بعد مدتی برام ایمیل فرستادن که آقا ما دیگه نمی‌خوایم همکاری کنیم میخوایم سایت رو کاملآ ببندیم.

با کتاب رفیق شدم …

خوب به خاطر ورشکستگی پدرم مشکلاتی پیش اومده بود، از نظر اقتصادی وضع بدتر شده بود و از محلی که بودیم به جای دیگه مهاجرت کردیم. در محله جدید من هیچکسو نمیشناختم اونجا خیلی تنها شده بودم برای اینکه مثلا دوستامو ببینم باید یک روزی رو مشخص میکردم که میرفتم به اون محله دوباره با دوستام بازی میکردم، قبل از اینکه هوا تاریک بشه باید برمی‌گشتم. اون تنهایی‌ها باعث شده که من کتاب زیاد بخونم. کتاب خوندن رو شروع کردم و اون کتاب خوندنه به من خیلی کمک کرد که مثلا در تولید محتوا برای وب سایت موفق عمل کنم. با محتوا خیلی راحت بودم و محتوا تولید کردن برای من کار آسونی شده بود. (ناگفته نماند در مدرسه هم انشای خوبی داشتم)

اگر اون شرایط‌ها برایم پیش نمی‌اومد، کتاب نمی‌خوندم فرآیند تولید محتوا رو یاد نمی‌گرفتم. الان فقط کتاب‌های خاص رو میخونم و میشه گفت تقریبا اکثر کتاب‌هایی که در حوزه کاری من هست رو خوندم.

مقاله پیشنهادی: کسب درآمد از تولید محتوا با 13 ایده پولساز

برای کنکور آماده می‌شدم …

دوران کنکور خیلی دوران فاجعه باری بود؛ ریاضی فیزیکم عالی بود، یعنی تو المپیاد مقام میاوردم و روی روزنامه‌ها اسمم چاپ میشد و حس غروری رو گرفته بودم که برای کنکور حالا مثلا مباحثی مثل عربی یا زبان فارسی رو سال آخر کنکور میخونم. پشت بوم خونه‌مون یه انباری (2*1) داشتیم و تمام وسایل‌ها رو تخلیه کردم و یک موکت یک در دو متر خریدم و تو اون فضا یه میز یه صندلی یه موکت رو قرار دادم و گفتم یک سال خودم رو اینجا حبس می‌کنم تا کنکور قبول بشم. در قرنطینه کامل بودم، با دوستام ارتباط نداشتم یکسال خوندم تا بالاخر کنکور دادم.

روز بعدش گفتم کنکور که تموم شد باید سرکار بروم؛ اولین جایی که پیدا کردم پیش پدر یکی از دوستام که کار تاسیساتی ساختمانی انجام می‌دادند، به عنوان کارگر رفتم اونجا برای کارگری و ماهیانه ۷۰ هزار تومان بهم میداد صبح تا شب زیر آفتاب بودیم.

آقا نتیجه کنکور اومد، با خودم گفتم یه دانشگاه دولتی قبول شدم دیگه! اصلآ چرا اینقدر زور میزدم برای قبولی در کنکور؟ به خاطر اینکه پول دانشگاه آزاد رو نداشتم. دوستم زنگ زد گفت آقا من رتبه ۹۰۰ شدم قطعا دانشگاه سراسری رو آوردم، رنه تو ببین چقدر شدی؟! رفتم نگاه کردم رتبه‌ام شده 10 هزار!!!

یادمه دو ماه افسردگی شدیدی گرفته بودم و اصلا نمی‌خواستم کسی رو ببینم خودم رو تو خونه حبس کرده بودم گفتم من این همه زحمت کشیدم که کنکور یه جای خوب قبول بشم تهش این شد.

اونجا که کارگری هم میکردم پولی کمی بهم میدادند و رفتم گفتم آقا حقوقم کمه گفت همین که هست نمی‌خوای نیا، منم گفتم خوب اینقدر راحت جایگزین میشم برم خیلی بهتره. بعد باید میرفتم دانشگاه و ثبت نام می‌کردم و من کل پولی که جمع کرده بودم نزدیک ۵۰۰ هزار تومان بود، حالا شهریه دانشگاه آزاد (واحد تهران جنوب دانشکده صنایع) اون موقع ۱ میلیون بود، برای ثبت نام گفتم می‌تونستم قسطی پرداخت کنم.

اینبار شانس باهام یار بود …

رشته مورد علاقه‌ام مهندسی صنایع قبول شدم چون ترکیبی از مهندس و مدیریت بود رفتم دانشگاه ترم اولش رو قسطی ثبت نام کردم، گفتم خدایا چیکار باید بکنم این شهریه رو از کجا بیارم دیگه دانشگاه شروع نشده جایی هم نمی‌تونم کار کنم. ترم اول شروع شده بود و منم با سیستم دانشگاه آشنا نبودم.

سمیناری که زندگی‌ام را زیر و رو کرد

رنه

رنه سینانی راه خودش رو به دانشگاه باز کرد. اما ظاهراً سرنوشت جایی در همین دانشگاه قرار بود که دست‌هایم رو بگیره و منو به مقصد امروزم برساند. در همان روز اول دانشگاه، در حیاط نشسته بود که بنری با عنوان سلسله سمینارهای کارآفرینی را دیدم؛ روز برگذاری رفتم تو سمینار و دیدم کلا ۲۰ نفر در سمینار حضور دارند و بعد استاد میانسالی با موهای بلند سفید اومد و گفت مریض اول کیه؟ یکی دستش رو بالا گفت مثلا استاد این کارو که هفته پیش گفته انجام دادم مثلا این اتفاقات افتاده این برگشت گفت تو باید این کارو بکنی.

من خیلی علاقه داشتم به حوزه بیزینس و کسب و کار اون 2 ساعت که ما اونجا بودم انگار رو ابرها بودم یعنی دقیقا همون جایی که آرزوش رو داشتم. آخر سمینار رفتم باهاش صحبت کردم گفتم استاد می‌خوام کسب و کار راه‌اندازی کنم، ازتون مشاوره میخام، برگشت گفت تو موفق میشی، گفتم خوب چیکار کنم؟ گفت برو راهتو پیدا کن همین …

اولین تلاش‌های کارآفرینی

اولین کارافرینی رو در دوران دانشجویی انجام دادم؛ دوتا از دوستام رو جمع کردم گفتم خوب بیایید کار فروش درخت کریسمس رو شروع کنیم، رفتیم ۵۰۰۰ تراکت چاپ کردیم و یکی از دوستانمون وانت داشت دو نفر نشستن پشت وانت شب ساعت ۱۲ تا ۳ صبح میرفتیم مناطق بالای شهر چون گفتیم آقا مثلا مخاطبامون اونجان کسایی که حاضرن برای درخت کریسمس پول بدن. ۵۰۰۰ تراکت رو خودمون انداختم توی خونه‌ها خیلی خوشحال برگشتیم روز بعد آقا اولین فروش رو میزنیم و میریم اینجا شام میخوریم دیگه مثلا عشق و حال می‌کنیم.

هر چی منتظر موندیم روز بعد کسی زنگ نزد، روز بعدش کسی زنگ نزد، هیچی ناامید شدیم؛ منم پیش استاد رفتم و گفتم استاد این کار رو شروع کردیم و نتیجه‌ای بهمون نداد و استاد برگشت گفت ببین تو رگت رو هم بزنی کسی ازت خرید نمیکنه.

ایده بعدی …

این ایده به ذهنم رسید که مادرم خیلی به آشپزی علاقه داره و کلا دوره‌های فنی حرفه‌ای رو رفته، همیشه تو خونه آشپزی می‌کرد و کیک می‌پخت؛ گفتم ایده جالبی می‌تونه باشه که مادرم کیک درست کنه و من به کافی شاپ‌ها بفروشم. تجربه به دست آورده بودم، اولش رفتم با کافی شاپ‌ها صحبت کردم قبل از اینکه محصولی طراحی کنم، گفتم آقا ما تولید کیک داریم و با اکثر کافی شاپ‌ها کار می‌کنیم شما کیک خونگی میخوای؟ بعضیاشون گفتن اره، بعد گفتن فردا بیار بعد برگشتنی فکر می‌کردم که من برنده این جهانم تونستم یک بیزینسی رو بنیان گذاری کنم که از همون اول مشتری دارم.

اومدم خونه گفتم مامان یه کیک سیب، کیک هویج و یه کیک شکلاتی برام درست کن فردا میخوام بفروشم؛ مادرم باورش نمیشد و کیک رو آماده کرد، فردا نشستم تو تاکسی کیک رو دستم هی جا به جا میشد، خلاصه با هزار زور و زحمت اینو رسوندیم و پولشو گرفتم.

هر روز سفارشاتم بیشتر می‌شد و مامانم یه روز نمی‌رسید، یه روز گاز خراب می‌شد، و اونجا باز یه درس بیزینسی یاد گرفتم که تو تا وقتی که محصولت مطمئن نشدی نمیتونی روی بازاریابیش کار کنی.

اینبار رنه سینانی وارد صنعت پوشاک شد

دوباره رفتم پیش استاد و گفتم گم شده‌ام، هی این شاخه اون شاخه میپرم؛ گفت اشکال نداره تو هر شاخه‌ای که بپری اگر باعث شناخت خودت بشی خوبه! اره اتفاقا فهمیدم مدیریت کردن بلدم چند نفر رو تونستم اینجا مدیریت کنم، گفت اشکال نداره حالا ببین به چی علاقه داری برو تو اون حوزه فروشت رو شروع کن، گفتم استاد واقعیت من به پوشاک خیلی علاقه دارم، گفت خوب برو شروع کن گفتم چیکار کنم؟ دقیقا گفت میری یک جایی که تولیدی لباس و کار کردن رو شروع میکنی و به عنوان کارگر میری اونجا. گفتم واقعا برم کارگری کنم گفتم من دانشجوم مثلا کیک می‌فروختم کلآ منو میشناختن، گفت اشکال نداره میخوای کار یاد بگیری تازه هم کار یاد میدن و‌ بهت هم یه حقوقی میدن.

اون روزی که من تصمیم به این کار گرفتم یکی از سخت‌ترین روزهای زندگیم بود، صبح بلند شدم، لباس هامو پوشیدم رفتم پاساژ فردوسی، اول رفتم بالاترین طبقه برای اینکه گفتم آقا اینجا دیگه جایی که مشتری کم میاد بالاترین طبقه اینجا اگر مشغول به کار بشم احتمالش کمه دوست و آشنایان بیان این سمت؛ از طبقه بالا تا تک تک مغازها رو رفتم، گفتم آقا فروشنده نمیخواید؟ همه گفتن نه تا رسیدیم طبقه اول دقیقا اولین مغازه که گفت اره

قبلش گفت سابقه فروش داری؟ من یه مدتی کوتاهی قایق صوتی حرارتی میفروختم، گفتم بله. چقدر جنس لباس رو میشناسی؟ گفتم یه شناختی دارم یکسری توضیح براش دادم و گفتش فردا صبح ساعت 9 بهترین لباست رو بپوش.

منم تو ذهنم این بود که فردا میام اینجا پشت دخل می‌شینم، مشتری میاد لباس‌ها رو بهش میدم خیلی شیک و مجلسی کار پیش میره. روز بعد رفتم نشستم اونجا بعد صاحب مغازه اومد و گفت اون طی رو بردار ببر بشور بیا اینجا طی بکش، شیشه‌ها رو از بیرون قشنگ با این روزنامه پاک کن تا بهت بگم چکار کنی اصلا من جا خوردم!

تمام وجودم استرس گرفته بود الان یک نفر منو اینجا ببینه که شیشه پاک می‌کنم ابروم از من رفته. هیچی دل رو زدم به دریا شیشه رو داشتم پاک میکردم یه حس خیلی غمی دلم رو گرفته بودم اما در حین تمیز کردن شیشه، بغل رو نگاه کردم دیدم خود صاحب مغازه‌های دیگه دارن شیشه رو پاک میکنن، جلوی مغازه رو طی میکشن اونجا کم کم ترسه توی من شکست.

بعدآ خیلی راحت شیشه می‌شستم، طی می‌کشیدم و کم کم میدیدم که یه مشتری می‌اومد مغازه کلی جنس می‌تونستم بهش بفروشم؛ یعنی مشتری که می‌اومد، صاحب مغازه صدام میزد رنه بیا ببین مشتری چی میگه؟

فهمیدم فروش کار خیلی عجیب و غریبی نیست تو اگر به یک نفر کمک کنی خودش ازت میخره نیازی نیست بهش بفروشی!

کتاب‌های مختلفی می‌خوندم که چجوری توی فروش حضوری موفق بشم کلی ایده‌های جدید رو اونجا پیدا کردم، عملا باعث رونق اون مغازه شده بودم و واقعا مهره کلیدی بودم.

خلاصه بعد از مدتی به صاحب مغازه گفتم که من نمی‌خوام کار کنم دیگه. گفتش چرا تو که الان کارت خوبه همه مشتری‌ها تو رو میشناسن و اینجا برات جای بدی نیست، گفتم نه خودم می‌خوام تولید کنم، گفت چی میخوای تولید کنی؟ گفتم تیشرت چون ارزونترین جنسه، برگشت گفت الان چقدر سرمایه داری؟ نزدیک یک تومان جمع کردم چقدر به من میداد؟ ماهی ۲۶۰ هزار. و با ۱ تومن پس انداز می‌تونی یک طاق پارچه بخری و با یک طاقه پارچه فقط یک مدل تیشرت میشه تولید کرد، حالا اونم اگه بفروشی اگه نفروشی همش رو دستت میمونه.

منم گفتم خوب یه کاریش می‌کنم، گفت تو بیا باهم کار کنیم، من تولید می‌کنم تو طرح بده و فروش با تو! چند تا طرح زدیم همش موفق بود بعد توی محیطی بازار من فهمیدم که جای من اینجا نیست اینجا یه جای کوچیکه و پتانسیل من خیلی بیشتر از ایناست.

اینبار ایده راه‌اندازی فروشگاه اینترنتی لباس …

همین لباس‌ها رو برم اینترنتی بفروشم باز دوستامو جمع کردم. یه نفر چند دوست برنامه نویس و گرافیست داشتم و ایده آنلاین شاپ لباس رو بهشون گفتم که من تو بازار الان تقریبا اعتبار دارم، بیاید یه فروشگاه آنلاین اینترنتی لباس راه‌اندازی کنیم. من میرم لباس‌ها رو از این افرادی که می‌شناسم میگیرم و در ازای هر فروش ما ازشون درصد میگیریم. دوست‌هام اشتیاق نداشتند؛ فهمیدیم که اینجوری کار کردن فایده‌ای نداره. یعنی به امید یه نفر بمونی کار پیش نمیره گفتم خودم باید طراحی وب‌سایت یاد بگیرم، با فیلم‌های آموزشی سطح وب یاد گرفتم. بعد برای اینکه هزینه نکنم دامین و هاست رایگان گرفتم و سایت رو بالا آوردم.

تو مسیر خیلی انگیزم افت می‌کرد و وب‌سایت‌های خارجی انگیزشی رو دنبال می‌کردم تا جون بگیرم. کار هر روز من خوندن مطالب انگیزشی شده بود تا اینکه ایده راه اندازی سایت انگیزشی به ذهنم رسید.

سوخت جت؛ داستان انگیزشی‌ترین سایت فارسی زبان

مطالب انگیزشی سایت‌های خارجی رو به زبان فارسی خیلی ساده گلچین کرده بودم و سایت‌های ایرانی زرد کار می‌کردند و سایتی نبود بیاد تمام مطالب رو ساده و قشنگ قرار بده تا اینکه یک سایت راه انداختم.

اسم سایت 12CEO بود، شعارش “ما اینجاییم تا به شما اجازه ندیم رویایتان رو فراموش کنید” بعدها اسم سایت رو به sookhtejet تغییر دادم. یک سال و نیم تقریبا من هر روز یه مقاله میذاشتم و به پلن درآمدزایی فکر نکرده بودم تا اینکه دیدم یکسری از افراد با اسم‌های مشخص کامنت میزارند. انگار اینا هر روز سایت رو چک میکنن. یه پلاگین نصب کردم ببینم روزانه چقدر بازدید کننده داریم دیدم روزی هزار نفر دارن از سایت من بازدید می‌کنند، اون وقت فهمیدم که رسانه‌ای در دست من هست که انگار داره کارش رو خوب انجام میده، اگر اشتباه انجام میدادم رشد نمیکرد.

اولین درآمد من از سایت سوخت جت

یه روز با دوستم رفته بودیم کوه، برگشتنی یه ایده به ذهنم خطور کرد که مردم از محتوای وب‌سایتم راضی هستند و من یکسری محتوا ویژه تولید کنم و یه پلن حق اشتراکی تعریف کنم که هر کسی خواست بخره.

اشتراک یک‌ماهه ۵۰۰۰ هزار تومان و اشتراک دو ماهه ۹۰۰۰ هزار تومان، همین که از کوه برمی‌گشتم نشستم پای سیستم کلی تحقیق کردم که چجوری این سیستم و ساز و کار رو بچینم، بالاخره درستش کردم و یه محتوای ویژه برای خرید قرار دادم و صبح که بیدار شدم، دیدم یک نفر اومده اشتراک دو ماهه خریده. فهمیدم که نشونه‌هاش داره میاد انگار در مسیر درستی هستم.

کم کم بازدیدکننده و تولید محتوای سایت زیاد شد و از اونطرف هم درآمد خوبی داشتم تا اینکه تنهایی به کارا نمیرسیدم که یکی از هم دانشگاهی‌هام بهم ملحق شد و الان هم در سوخت جت داره کار میکنه.

دفتر کاری نداشتیم و مجبور بودیم جلسات‌مون رو در کافه برگذار کنیم، مثلا نیروی جدید میخواستیم بگیریم در کافه خیلی زشته حالا یه بار کافه، دو بار کافه دیگه طرف میفهمه که شما دفتر ندارین. یکی از دوستای دانشگاه گفتش آقا دوست داداشم یه دفتر نقشه کشی و معماری داره که دو تا اتاق خالی داشت من یکیشو گرفتم، تو هم میخوای بیا بگیر. منم گفتم؟! اره حتمآ

اتاق رو با ماهی 250 تومن بهم اجاره داد؛ من واقعا رو ابرها بودم موقعی که کلید رو بهم داد و بعد فهمیدم آقا چه حس خوبی داره وقتی تو شرکت داری، هر موقع بخوای میتونی بیای بری. از همون اتاق کوچیک دونفره شروع کردیم و کم کم کار رو رشد دادیم تا اینکه امروز دفترمون در پاسدارانه ۱۵۰ متره الان حضوری بچه‌های حضوری بیش از 20 نفر هستند.

بازدید وب‌سایت سوخت جت روزانه بیش از 20 هزارتا شده، توی رسانه‌ها و مجلات مختلف دیگه مقالات ما چاپ میشه. من امروز با کارآفرینان خیلی موفقی در ارتباط هستم. بیش از 120 هزار ممبر حق اشتراکی‌ داریم؛ از طرف دیگه بیش از 20 هزار نفر در دوره‌های تخصصی سوخت جت شرکت کرده‌اند.

رنه سینانی میگه: میخوام وب‌سایت سوخت جت تبدیل بشه به یک جایی که هر وقت کسی انگیزش افت کرد، بتونه انگیزش رو دوباره بالا بکشه.

سرمایه گذاری‌های رنه سینانی

بخاطر علاقه‌ای که به حوزه تکنولوژی و فناوری جدید دارم، الان در زمینه ارزهای رمزی نگهداری شده و بلاک‌چین سرمایه گذاری رو شروع کردم تقریبا چند سالی میشه در این حوزه به عنوان سرمایه گذار فعالیت می‌کنم.

این کل داستانی بود که من داشتم واقعیتش من بخاطر اون خاطراتی که دارم دوران خیلی سختی گذروندم، وقتی مثلا میدیدم پدرم اصلا چک هایش پاس نمی‌شد، مدام اون تصویر چون تو ذهنم بود یه ترس زیادی از ریسک کردن در من بود تا 98 که اجازه نمیدادن من قدم‌های بلندتری بردارم، ولی سال 98 خدا رو شکر ریشه رو پیدا کردم و باورهای محدود کننده رو شکوندم ‌و خیلی اتفاقات عجیب و غریب برایم رقم خورده است.

رنه چی برایش مهمه؟

اهداف بزرگ داشتن برایم خیلی مهمه؛ دوست‌هایی داشته باشم که بخوان یک فرهنگ جدیدی شکل بدن، بخوان یه تغییر مثبتی تو کشور ایجاد کنن و خدا رو شکر دوست‌هایی با ارتعاش بالا زیاد دارم.

دوست دارم بیشتر الهام بخش باشم، دوست دارم بیشتر تصویری که از من میمونه اون جسارت بلند پروازی رو تو هرکسی که فکر میکنه، زنده کنه. همچنین داشتن رویاهای بزرگ رو تبدیل کنم به یک نورم جامعه که تو باید رویا به دنیا میای و نباید بزاری در طول زندگی اون رویا رو ازت بگیرن، تو باید بری سراغ اون رویای و اون رویا الکی به تو داده نشده، تو اصلا به این دنیا اومدی که بری اون رویا رو محقق کنی و محقق کردن رویا رسالت توست.

من همیشه در دوره‌هام میگم بچه‌ها باید تا جای ممکن شهامت بزرگ فکر کردن رو داشته باشید، اصلا تو ذهنتون خودتون رو محدود نکنید. یعنی همین الان به هر چی فکر میکنی بگو ده برابر، بزار بزرگ فکر کردن برات عادی بشه.
به عنوان حرف آخر رنه سینانی میگه برو سراغ رویاهات رویایی که باعث اقدام کردن شما نشه، به نظر من خیال بافیه؛ اگر داری رویا پردازی میکنی، تو رویات غرق شدی، همه چی عالی اینقدر انرژیت رفت بالا که چشم هاتو باز میکنی، میگی آقا شروع کنم اون بینظیره، اون رویا رویای درسته!

مطمئنم تویی که این متن رو میخونی یه رویا تو عمق وجودت هست که الان شاید یه خورده گرد و خاک نشسته روش، اما میدونی کجاست و چی اون رویات، برو دنبال اون رویا از شکست نترس قدم‌های بلند بردار، حتی اگر تو مسیر هم شکست بخوری بدون که اون شکست باعث یه پیروزی بزرگ در آینده است و بهت یک تجربه بینظیر میده. هیچ وقت اجازه نده هیچکس تو رو در مسیر رویاهات متوقف کنه.

دوره سیستم ارتعاش ثروت

سیستم ارتعاش ثروت رنه سینانی

امروزه رنه سینانی را با عنوان سلطان ارتعاش و جذب می‌شناسند. معروف‌ترین و پرفروش ترین دوره سوخت جت سیستم ارتعاش ثروت است. آقای سینانی سه سال وقت گذاشته تا در زمینه ذهن و قوانین هستی تحقیقاتی را انجام بده و موفق به کشف سیستمی به نام «سیستم ارتعاش» شود.

رنه می‌گوید که توسط همین سیستم، در سه سال درآمدش را 130 برابر کرده. و با افتخار به بیش از 10هزار نفر سیستم ارتعاش ثروت را آموزش داده است. رنه به شرکت‌کنندگان دوره‌ ضمانت میدهد که تنها در صد روز، می‌توانند درآمدشان را دو برابر کنند و هر کس که با عملی کردن این آموزه‌ها به درآمد دو برابری نرسید می‌تواند پول دوره را به صورت کامل پس بگیرد.

ایده طراحی این این دوره، در یک روز گرم تابستان 1395 اتفاق افتاد؛ وقتی که داشت به خانه‌ باز می‌گشت و از این‌که در زندگی‌اش دستاورد خاصی نداشته ناراحت بود. و تصمیم گرفت به این چرخه پایان دهد و به همین دلیل، دنبال قدرت فکر و نقشی که می‌تواند در ثروتمند شدن افراد داشته باشد، رفت. جالب است بدانید رنه قبلاً فکر می‌کرد، این جور چیزها توهمی بیش نیستند.

اما سه سال زمان و آزمون‌ و خطا کردن روی این سیستم و نتیجه درخشانی که از این کار گرفت، او را به این نتیجه رساند و این علم را به افراد مشتاق آموزش میدهد.

پیج اصلی رنه سینانی در اینستاگرام: https://www.instagram.com/renesinani2 در 25 خرداد 1401 تعداد فالوورها: 351.113

کانال تلگرام رنه سینانی:https://t.me/SookhteJet

4.4/5 - (14 امتیاز)
اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *