بروزرسانیشده در تاریخ 1402/07/08
پیام بهرام پور بنیانگذار هلدینگ آموزشی «بیشتر از یک نفر» است. از سال ۹۲ با هدف ارائه مهارتهای ضروری که برای داشتن یک زندگی خوب و با آرزوی تدریس این مهارتها در مدارس شروع به کار کرد.
محمدپیام بهرام پور یکی از مدرسان با سواد و با شخصیتی است که این روزها همه او را میشناسند. مدرسی که آرزویش تغییر سیستم آموزشی کشور بوده و بر اساس همین رسالت مهارتهای ارتباطی و رشد فردی و کسب و کار را آموزش میدهد.
پیام عاشق مغز است؛ در حال حاضر در دانشگاه کینگز لندن در مقطع ارشد رشته نوروساینس درس میخواند.
بیوگرافی پیام بهرام پور هم مانند بیوگرافی احمد کلاته ، علی حاج محمدی و رنه سینانی سرشار از نکات مهم و کاربردی است. اصلا آن را از دست ندهید و داستان آقای بهرام پور را از زبان خودش بخوانید.
سلام پیام بهرام پور هستم متولد ۱۵ دی ۱۳۷۱ میشه گفت در جنوب تهران به دنیا آمدهام؛ بچه آخر خانوادهام، مادرم خانهدار و پدرم کارمند دادگستری بودند.
در اول ابتدایی بچهها رو کتک میزدم و یادمه بعد از اول ابتدایی فهمیدم نباید بچهها رو بزنم. دلیلش این بود که خیلی با داداشم سروکله هم میزدیم و اونجا من کتک میخوردم؛ بعدا که کمی اجتماعی شدم فهمیدم که دعوا کار خوبی نیست ولی همیشه شر بودم. هیچ وقت درس رو دوست نداشتم از اول ابتدایی که همه ذوق و شوق داشتن برای درس خوندن، من از اون اول نمیخواستم برم مدرسه ثبت نام کنم.
تلسکوپی که به زندگیام را جهت داد
در چهارم ابتدایی برای تولدم یک تلسکوپ برام خریدند. با اون تلسکوپ نگاه میکردم اما چیزی نمیدیدم، در مدرسه بهم گفتن اینو باید اینجوری استفاده بکنی و منم هی علاقمند میشدم ماه رو میدیدم. با تجربه یکسری اتفاقات اینطوری به مباحث ستاره شناسی علاقه پیدا کردم، خیلی کتاب میخوندم سعی کردم بجای درس بحث کتابهای ستاره شناسی بخونم و افتادم توی این مسیر قشنگ وارد کلاس ۵ شدم.
در راهنمایی خانواده نمیذاشتند که کتابهای ستاره شناسی بخونم، میگفتن باید درس بخونی که بعد بری تیزهوشان نمیدونم از این چرت و پرتها، البته خیر منو میخواستند، خوب تلسکوپ رو ازم قایم کردند و باید درسهام رو میخوندم.
تجربه اولین درآمد
اولین درآمدم از دبیرستان شروع شد، وقتی که کارهای تحقیقاتی رو برای بچهها انجام میدادم. خیلی قشنگ همکلاسیهام ۲ هزار پول توجیبی رو بابت انجام دادن تحقیق به من میدادند. میخواستم یه درآمد داشته باشم برای همین در ستاره شناسی کار میکردم، تایپ میکردم، تور میبردم، در همون دوران دبیرستان توی رصد خونه به عنوان مدرس و کارشناس کار کردم و یه درآمد نسبتآ خوبی داشتم.
تجربه ورود به دانشگاه
قید دکتری و مهندس شدن رو زده بودم و رشته علوم تربیتی دانشگاه خوارزمی در کرج رو قبول شدم. با خود گفتم میرم اونجا و آموزش و پرورش رو متحول میکنم، دیدم استادهای دانشگاه هم سوادشون خیلی اوضاعش بهم ریخته است. ترم اول فهمیدم که من باید بشینم خودم کار کنم اینجا چیزی به من نمیرسه.
یادمه روز اول دانشگاه شنبه ۸ صبح استاد اومد گفت بچهها خیلی رشته خوبیه تکنولوژی آموزش بودیم و از گرایشهای علوم تربیتی کیا اینو بیشتر با علاقه انتخاب کردن؟ من دستمو بالا بردم، دیدم صدای خنده میاد برگشتم دیدم از ۴۰ نفر کلاس ۱ نفر دیگه این رشته رو انتخاب کردیم؛ بقیه چون روانشناسی قبول نشده بودن اومدن اینجا، قشنگ فهمیدم که اینجا واقعا فضای من نیست.
تقریبا سر همه کلاسها لپ تاپ بود و داشتم مطالعه میکردم یا در اینترنت بودم. بعد مدتی فهمیدم پول نیاز دارم چون باید از ایران بیرون میرفتم و دانشگاه اونجا رو تجربه میکردم. استادم آقای مقدم نازنین در خارج از ایران تحصیل کرده بودند و آدم متفاوتی بود و منم خیلی دوست داشتم خارج برم، اما پول میخواست.
پیام بهرام پور و همسرش
بعد اینکه دانشگاه قبول شدم، با همسرم نادیا پوروقار ازدواج کردم و از تهران به کرج مهاجرت کردیم، واقعآ از پس هزینه خونه تهران برنمیاومدیم. (همسرم ۶ سال از من بزرگتره)
خیلیها میپرسند زود ازدواج کردی آیا رو کارت اثر داشته؟ مگه میشه اثر نداشته باشه؟! قطعا هر تصمیمی مشکلات خودش رو داره.
هر تصمیمی مشکلات خودش داره کدومش رو حاضری قبول کنی؟ ویلیان گلسر
باید پول دربیارم اما چجوری؟
بیزینس برام خیلی پررنگ بود، دنبالش راه افتادم که چگونه پول دربیارم؟ میرفتم کلاسهای مختلف، دیدم کار ستاره شناسی خیلی اوکی نیست بعد انقدر بازاریابی یاد گرفته بودم برای ستاره شناسی که رفتم به شرکت طبیعت گردی به عنوان مدیر بازاریابی کار کردم، باز اونجا دیدم نمیتونم کارم رو پیداسازی کنم.
همچنان آموزش بازاریابی و فروش دیدم و رفتم توی شرکت دارویی و اونجا کار بازاریابی اینترنتیشون رو انجام دادم و بعد از یه مدت با خودم گفتم دیگه برای کسی کار نمیکنم، من باید کسب و کار خودم رو داشته باشم.
سمیناری که روند شغلی و زندگیم رو تغییر داد
سمیناری شرکت کرده بودم که در مورد آسیب شناسی آموزش صحبت میکردند که خود اساتید آسیب بودن.
بر اساس این داستان من فکر کردم چرا اینا مشکل دارند؟ فن بیان ضعیفی دارند و … ماهها به این فکر کردم من بیام یک سایتی راهاندازی کنم و مهارتهای ارتباطی رو آموزش بدم.
آموزشهای سخنرانی خارجی و ایرانی رو میگذروندم، کلاسهای مختلف میرفتم، کم کم تونستم خودم محصول آموزشی تولید کنم و در سایت برای فروش قرار میدادم. یواش یواش بازدید سایت زیاد شد و محصولات خریداری میشدند. تقریبآ درآمد ماهانه یک میلیون و نیم رو رد کردم، کار کارمندی رو رها کردم. تقریبا از سال ۹۱ تا الان مجموعه بیشتر از یک رو داریم که در حال حاضر بیش از ۸۰ نفر کار میکنند.
لباس نارنجی پر ماجرا!
واقعا بحث بی پولی و اون درده چند تا جنبه برایم داشت: یه قسمت این بود که بچه پررو بودم، از خانواده پول نمیگرفتم، خانواده من خیلی پول نداشتند، بعد از ازدواج حتی یک ریال ازشون نگرفتم؛ حتی مثلا نهار دعوت میشدم، همه چی رو من پرداخت میکردم. خانواده همسرم ثروتمند بودن، دمشون خیلی گرم واقعا یک ریال دریافت نشد.
واقعا پول نداشتم، قشنگ کفشم سوراخ بود، بعد باید انتخاب میکردم که دوره ایمیل مارکتینگ مدیر سبز رو بخرم یا کفش؟ اون دوره آموزشی رو خریدم. یه پیراهن نارنجی معروف دارم که سه سال بود که همه میگفتند تو چرا همین پیراهن نارنجی رو میپوشی؟ میگفتن این مدل لباس یه ترفند مدرس فن بیان هست؟ پول نداشتم بخرم داستانش همین بود.
دوران نامزدی به همسرم گفتم چه رنگی دوست داری؟ گفت نارنجی منم فرداش رفتم لباس نارنجی پیراهن نارنجی خریدم و پوشیدم، همسرم گفت این چیه تنت کردی؟ گفتم خودت گفتی نارنجی دوست داری، گفت بابا من گفتم رنگ نارنجی دوست دارم نه کلآ زدی نارنجی رو!
وقتی ما ازدواج کردیم، کت و شلوار نداشتم یه دست کت و شلوار که هزینهشو عروس بده از این رسما نداشتیم و عروسی هم نگرفتم. سه سال با این طرح لباس ویدیو ضبط میکردم هی میگفتند آقا این رنگ نارنجی چیه؟ منم میگفتم به زودی دلیلشو بهتون میگم، دلیلش بی پولی بود. اونموقع اینستاگرام نبود و ایمیل میاومد که تو نمیدونی یه لباس انتخاب کن، غلط میکنی سخنرانی درس بدی! این واقعا دلم رو از بیخ میشکست، واقعا گریه میکردم.
برو تو دل ترسهات
کلاسهای حضوری زیادی رو اجرا کردم، اوایل خیلی سخت بود، داشتم در مورد ترس از سخنرانی حرف میزدم که خودم زهره ترک شده بودم. هی این سعی و خطاها تکرار شد تا بالاخره دستم اومد. الان خدا رو شکر فضا متفاوتتره.
آدم باید بره تو دل اون ترسه تا یاد بگیره. من اصلا نخواستم یهو سخنران قوی بشم، یهو پولدار بشم، همیشه میگم آقا این روند داره باید بری تجربش کنی که دستت بیاد، مسیر یادگیری طول میکشه.
خودت رو با دیگران مقایسه نکن
کسی که ناامید میشه مثلا دو قدم میره بعد سریع خودش رو با بهترین اون صنعت مقایسه میکنه، خوب لامصب اون یه عالمه کار کرده و تو اول راهی و خودت رو با جایگاه الانش مقایسه میکنی؟ مقایسه نکن اگه هم کردی با روز اولی که طرف شروع کرده مقایسه کن نه با الانش!
از اشتباه کردن نترس
اکثر آدما وقتی گند میزنن با خودشون بد و بیراه میگن، من تو کسب و کار گند زدم، تو سایتم گند زدم، توی سخنرانیهام گند زدم، با حرفام اشتباهی اخراج کردم، اشتباهی استخدام کردم، همه اینا خیلی طبیعی هست؛ کسی که گند نزنه، اشتباه نکنه یاد نمیگیره.
هدف اصلی پیام بهرام پور
تو ذهن خودم میرم وزیر آموزش و پرورش رو عوض میکنم، نمیشه سیستم آموزشی رو عوض کرد؛ کلآ سیستم مشکل داره، معلما بزرگترین قربانیهای سیستم آموزشیمون هستند، حالا من چیکار کردم براش؟ دیدم اولین چیزی که جامعه نیاز داره آگاهی هست؛ یعنی اصلا ما کتابهای درسی سطحش رو بیاریم پایین و مهارتهای مهم زندگی اضافه کنیم. اولین قشری که اعتراض میکنه والدینه.
من مدارس سوئد، فنلاند، هلند، ژاپن و مالزی رفتم توی تعلیم و تربیت ژاپن و مالزی حرف اول رو میزنن. به نظر من تنها چیزی که به مردم ایران کمک میکنه، یکم با آموزشهای واقعی آشنا بشند. کلمه آموزش بیشتر به ذهنشون برسه. اون موقع هست که میتونی امیدی داشته باشی که سیستم آموزشی تغییر کنه.
دوره کارخانه تولید اطلاعات استاد ژان بقوسیان (مرد پشت صحنه مدرسان موفق ایران) رشد جهشی به کسب و کارم داد.
جمله همیشگی پیام بهرام پور
اگر میخوای یه چیزی داشته باشی که الان نداری باید چه کارهایی بکنی که الان نمیکنی؟ حالا اون چیز میتونه آرامش باشه، میتونه ثروت یا شغل باشه. متاسفانه اکثر آدما دنبال کار راحت هستند و از کارهای مهم و سخت خودشون رو دور میکنند. اگر میخواین جزو ۵ درصد جامعه باشین، کارهایی رو انجام بدید که اون ۹۵ درصد انجام نمیدن، امیدوارم سختی یکسری کارها رو تحمل کنید تا به هر چیزی که میخواین برسید.
جمع بندی
همیشه زندگی آدمهای موفق درسهای زیادی برای ما داره. اینکه بین خرید لباس و آموزش، آموزش را انتخاب کنی خیلی جسارت میخواد. پیام بهرامپور خودش مصداق بارز جمله خودشه! او قبلا کارهایی کرده که دیگران حاضر نبودند انجام بدن و امروز کارهایی میکنه که دیگران قادر نیستن انجام بدن.
دیدگاهتان را بنویسید